Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، یکی از مشهورترین چهره‌های منبری در دهه‌های اخیر شیخ احمد کافی بود. استقبال گسترده مردم از جلسات سخنرانی مرحوم کافی و مراسم دعای کمیل و ندبه، باعث شد که وی ساخت مهدیه را پیشنهاد کند. او با فروش منزل خود و کمک چهار تن از بازاریان خوشنام تهران و نیز عده‌ی بسیاری مردم، در سال ۱۳۴۸ قطعه زمین چهار هزار متری در خیابان ولی عصر تهران، با نام مهدیه خریداری کرد که ساختمان اولیه آن پانزده هزار نفر را در خود جای می‌داد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

برای شناخت بیشتر از زندگی این منبری شهیر با حسن کافی برادر آن مرحوم به گفتگو نشستیم که حاصل آن را در ادامه می‌خوانید:

از دوران کودکی شیخ احمد کافی بفرمائید و اینکه چگونه وارد حوزه علمیه شدند؟

حاج شیخ احمد کافی خطیب و واعظ شهیری بود که سال ۱۳۱۵ در مشهد و در خانواده‌ای مذهبی متولد شد، جد او آیت الله حاج شیخ احمد کافی از علمای معروف یزد و اصالتاً یزدی محسوب می‌شد که بعد از عنایت حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) و شفا یافتن چشم‌هایش در مشهد ساکن و به امر تبلیغ مشغول می‌شود.

مرحوم کافی استعداد خوبی داشت و توانست تا سن ۷ سالگی نزد پدر بزرگ درس قرآن و جامع المقدمات را فرا بگیرد؛ پدربزرگمان وقتی دید حاج احمد صدای دلنشین و گیرایی دارد به او اشعاری آموخت تا در مجالس روضه خوانی شرکت کرده و آن ابیات را بخواند.

او برای تحصیل و گذراندن علوم حوزوی در سن ۱۰ سالگی وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد و بعد از فراگیری علوم پایه به نجف اشرف هجرت کرد تا مدارج بالاتر حوزوی را در مدرسه طیب و تحت اشراف اساتیدی چون حضرات آیات خویی، سید اسدالله مدنی تبریزی و حسین راستی کاشانی کسب کند که شهید آیت الله مدنی از مهمترین اساتید آن مرحوم به شمار می‌رفت. آن مرحوم علاوه بر اینکه از محضر آیت الله مدنی کسب علم می‌کرد اهتمام ویژه‌ای به همراهی استاد در پیاده روی شب‌های جمعه نجف تا کربلا داشت تا حدی که از سوی ایشان مأمور خواندن دعای کمیل در صحن امام حسین (ع) و دعای ندبه در مدرسه طیب می‌شود.

بعد از اینکه شیخ کافی به ایران می‌آید تحصیلات حوزوی خود را در شهر مقدس قم ادامه می‌دهد و برای بهره بردن از سیرت پاک و وارستگی مرحوم آیت الله یزدی درس اخلاق را در محضر ایشان فرا می‌گیرد.

دلیل عزیمت مرحوم کافی به تهران و شکل‌گیری مهدیه چه بود؟

سال ۴۲ بود که به خاطر درخواست‌های مکرر مردم، به تهران عزیمت می‌کند تا فعالیت‌های تبلیغی، اجتماعی، فرهنگی و تربیتی خود را در این شهر انجام دهد. مرحوم شیخ کافی در منبر و برخورد با مردم بسیار اهل تواضع و فروتنی بود، با اینکه پای منبری‌اش بسیار بودند اما هرگز به شلوغ بودن منبرهایش مغرور نشد.

استقبال گسترده مردم از جلسات سخنرانی مرحوم کافی و مراسم دعای کمیل و ندبه، باعث شد که وی ساخت مهدیه در تهران را پیشنهاد دهد. او با فروش منزل خود و کمک چهار تن از بازاریان خوشنام تهران و نیز عده بسیاری از مردم، در سال ۱۳۴۸ قطعه زمین ۴ هزار متری در خیابان ولی عصر تهران، با نام مهدیه را خریداری کرد اما با این وجود در جلسه دعای ندبه انبوه بسیاری از مردم در خیابان‌ها می‌نشستند تا دعای ندبه را قرائت کنند. این جمعیت و حضور مردم در مهدیه برای رژیم پهلوی و ساواک بسیار وحشت‌آور بود از این رو همیشه مراسم‌های مهدیه کنترل می‌شد.

راز موفقیت منبرهای مرحوم کافی و تأثیر آن بر روی مردم چه بود؟

دلیل پر رنگ بودن منبرها و راز موفقیت ایشان این بود که به آنچه می‌گفت و اعتقاد داشت عمل می‌کرد. به زبان مردم صحبت می‌کرد و از بیان اصطلاحات طلبگی پرهیز داشت برای همین همگان از کارگر، بازاری، زن خانه دار، تحصیل کرده گرفته تا مردم بی سواد همه و همه منبرهای او را دوست می‌داشتند. او اگر به جوانان می‌گفت احترام والدین خود را نگاه دارید ابتدا خودش این کار را انجام می‌داد؛ نصیحت و کنایه اش به فعل بود. در کارهایش اخلاص داشت با اینکه از شهرت بسیاری برخوردار بود اما هر کجا حاج احمد را دعوت می‌کردند ایشان می‌پذیرفت حتی اگر این دعوت از یک روستای دور افتاده باشد.

آیت الله ناصری اصفهانی خاطره‌ای نقل می‌کنند که در نجف با مرحوم کافی دوست بودم و دیرتر از ایشان به ایران برگشتم وقتی برگشتم دیدم آقای کافی در اوج شهرت و منبر است و زمانی که وارد اصفهان شدم، آقای کافی هم در اصفهان بود، مردم دولت آباد به من گفتند؛ شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در این دیار داشته باشد، من به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم و وی به من گفت: آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام می‌شود تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم: حدود چهل دقیقه گفت: من ساعت سه و نیم نیمه شب می‌آیم و منبر می‌روم! آیت الله ناصری می‌فرمود: من با تعجب و بهت زده گفتم کسی آن موقع شب نمی‌آید و بالاخره بنا شد ایشان ساعت موعود به دولت آباد تشریف بیاورد و منبر برود، من شب جمعه دل‌شوره داشتم که نکند کسی نیاید و آبروریزی شود ساعت ۱۱ شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی مسجد جامع پر است و در نهایت مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه داد و سه شب این منبر برگزار شد؛ کافی تب و عشق منبر داشت گویا می‌دانست فرصت او کوتاه است و وظیفه‌اش هم منبر است.

همچنین خاطره دیگری که هست مربوط به کاباره کرج می‌شود، یک جوانی در کرج زمینی ۷ هزار متری داشت که در آن کاباره تأسیس کرده بود و مرد و زن در آنجا به صورت مختلط مشغول خوردن مشروبات می‌شدند تا حدی که رسوایی عجیبی در کرج به بار آورده بود. از قضا شیخ کافی به مدت ده روز در کرج مراسم داشت و یک روز در مسیر برگشت متوجه این کاباره می‌شود و می‌خواهد صاحب آن را ببیند از این رو واسطه‌ای را نزدش می‌فرستد و قراری برای فردا می‌گذارد.

فردای همان روز صاحب کاباره در منزلی که قرار ملاقات گذاشته شده بود حاضر می‌شود بعد از کمی شوخی و صحبت کردن حاج احمد آقا از آن فرد می‌پرسد فلانی روزی چقدر از کاباره درآمد داری؟ می‌گوید خدا می‌رساند، روزی ۸ هزار تومان در می‌آید. کافی گفت: کاباره و عرق و شراب، خدا می‌رساند!؟؛ بحث به همین شیوه ادامه می‌یابد تا برادرم دیگر می‌فهمد که این سخنان اثری بر آن جوان ندارد از این رو در پیشگاه خداوند متعال تمنا می‌کند تا بر کلامش اثر و نفوذ عنایت فرماید بعد آن بود که می‌بیند صاحب کاباره سر به دیوار می‌کوبد و می‌گوید من ۷۰ هزار بدهی به یکی از رباخواران کرج دارم زیرا هر آنچه در روز در می‌آورم سر میز قمار از دست می‌دهم برای همین همیشه بدهکار هستم؛ بنابراین اگر شما بتوانید بدهکاری مرا پرداخت کنید این کاباره را می‌بندم. شیخ هم این شرط را قبول می‌کند.

شیخ احمد همان شب برای اینکه صاحب کاباره پشیمان نشود او را به همراه خود به یکی از منبرهای کرج می‌برد و در همان جلسه مشکل مالی را مطرح می‌کند و پول در منبر جور و کاباره برای همیشه بسته می‌شود.

چقدر از مخاطبان مرحوم کافی جوانان بودند؟

مضامین منبرهای مرحوم شیخ کافی بیشتر آیات و روایات بود و بیش از ۸۰ درصد پامنبری‌های آن مرحوم را جوانان تشکیل می‌دادند؛ حتی امروز پس از ۴۳ سال از درگذشت ایشان اگر کسی سخنرانی‌های ایشان را گوش فرا دهد خواهد دید که چقدر صحبت‌های ایشان به روز است. در آن دوران نوارهای کاستی که از سخنرانی مرحوم حاج احمد ضبط می‌شد را جوانان گوش می‌دادند؛ او در دل مردم جای داشت.

آن مرحوم در جذب جوانان بسیار موفق بودند تا حدی که امام خمینی در نامه‌ای از ایشان بابت برپایی منبرها و جذب جوانان تشکر می‌کنند و همچنین اجازه دریافت وجوهات به آن مرحوم می‌دهند؛ حتی امام موسی صدر نیز با اینکه در لبنان بودند اما نسبت به اخوی بنده شناخت داشتند و زمانی که باخبر می‌شوند مرحوم کافی به لبنان آمده برای استقبالش به فرودگاه می‌روند و می‌گویند شما در جذب جوانان موفق بودید. ایشان شهر به شهر برای سخنرانی می‌رفت و مورد استقبال همگان قرار می‌گرفت.

آیا منبرهای مرحوم کافی در پیروزی انقلاب اسلامی تأثیری داشت؟

مرحوم اخوی انقلاب را درک نکرد، اما علاقه شدیدی به امام داشت و همواره به نظام شاهنشاهی اعتراض می‌کرد. زمانی که بردن نام امام جرم بود ایشان در مقابل ۵۰ هزار جمعیت که در دعای ندبه اردیبهشت ۵۷ مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) شرکت کرده بودند ایستاد و گفت «حضرت امام خمینی در کنار قبر جدت، از حضرت بخواه که مولای ما کی می‌آید»؛ آن مرحوم ارادت خاصی به امام و مراجع تقلید داشت و در آن فشار و خفقان پشت تریبون مهدیه اسم آیت الله خمینی را با عنوان امام به زبان آورد. برای همین قضیه دو ماه زندان شد.

مراسم‌های نیمه شعبان و چراغانی مهدیه زبان زد بود اما چون حضرت امام در تیرماه ۱۳۵۷ وقتی مشاهده کردند اعتراضات عمومی شهرهای مختلف و برخی روستاها را نیز فراگرفته و شعله‌های انقلاب در حال گسترش است، طی پیامی فرمان تحریم چراغانی نیمه شعبان را صادر کردند از این رو مرحوم کافی نیز اعلام کرد امسال مهدیه جشن و چراغانی ندارد.

همین شد که از طرف رژیم به حاج احمد آقا فشار آوردند تا امسال جشن بگیرد. تا حدی که ازغندی رئیس کلانتری ۱۲ به مهدیه آمد و به مرحوم کافی گفت باید امسال جشن بگیرید. ایشان هم پاسخ می‌دهد ما امسال بودجه نداریم و نمی‌توانیم جشن بگیریم. ازغندی می‌گوید که هر چقدر بودجه بخواهید ما تأمین می‌کنیم. نهایتاً حاج کافی می‌گوید که مرجع تقلید ما فرموده که امسال جشن نگیرید. به محض اینکه حاج کافی این جمله را می‌گوید ازغندی به صورت حاج کافی سیلی می‌زند و ناسزا می‌گوید و می‌گوید یا مهدیه را چراغانی کن، یا ما خودمان چراغانی کنیم و یا از تهران به مشهد برو؛ مرحوم حاج کافی سومین شرط را می‌پذیرد و به سمت مشهد حرکت می‌کند که در مسیر رفت تصادفی رخ می‌دهد و ایشان دار فانی را وداع می‌گوید.

کد خبر 666647 برچسب‌ها امام خمینی تاریخ انقلاب اسلامی ایران

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: امام خمینی تاریخ انقلاب اسلامی ایران شیخ احمد کافی مرحوم کافی دعای ندبه تا حدی آن مرحوم حاج کافی شیخ کافی حاج احمد آیت الله

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۶۶۹۰۵۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

حرف‌های جالب عروس بزرگ امام: نمی‌خواستم ازدواج کنم اما.. /آقا مصطفی، روحانیِ مدرنی بود و در حجاب سختگیری نداشت

معصومه حائری عروس امام خمینی و همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی صبح امروز پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت.

سایت جماران به همین مناسبت بخش‌هایی از گفتگو با عروس بزرگ امام را منتشر کرده است، که بدون دخل و تصرف در آن، در ادامه می‌آید.

عروس ارشد امام خمینی، بانوی فاضله سرکار خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی حائری و همسر شهید آیت‌الله سید مصطفی خمینی علی‌رغم رنج‌ها، سختی‌ها و مشکلات فراوانی که در دوره‌های مختلف زندگی مخصوصا در روزگار تبعید حضرت امام که از غربت سر در می‌آورد و پس از آن با شهادت همسر و چشیدن مصائب این فقدان غم‌بار روبرو می‌شود، اما همچنان مادر بودن و ستون خانه بودن در فقدان همسر را تجربه می‌کند و هیچ حادثه‌ای در صراط مستقیم زندگی اخلاقی، فکری و اجتماعی او خللی ایجاد نمی‌کند و همچنان بر عشق خود نسبت به «مصطفی» و «امامِ مصطفی» استوار است و طعم شیرین روز‌های با ایشان بودن را زمزمه می‌کند.

مشروح گفتگوی حریم امام با معصومه حائری را می‌خوانید.

 

اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.

در واقع من نمی‌خواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشور‌های خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانواده‌های سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم، چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج اینها موافقت کردید؟! پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید.

روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبه‌ها مشخص بود و قد بلند و قیافه خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی می‌آمد دیدیم و با این که روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.

من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیده‌ای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود. با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامه‌نگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمی‌دانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود...

شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟

حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچه‌ها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آنها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانه‌ای داشتند ناراحت بود.

شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟

در اوایل با امام زندگی می‌کردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که می‌خواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من می‌گفت بیا رو به روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم. آقا در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح می‌کرد و علاوه بر کوتاه کردن مو‌های سر و صورت، مو‌های پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را می‌گرفت کوتاه می‌کرد. مژه‌های امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی می‌گفتم مژه‌هاتان را هم کوتاه کنید. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال می‌گذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانه‌ای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که می‌گفتم من خانواده‌های روحانی زیادی را دیده‌ام، اما شما از همه مدرن‌تر و امروزی‌تر هستید.

یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان می‌خواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر می‌خواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود و می‌خواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به عنوان نمونه دیگر، یک میز جلوی درب خانه بود که آقا وقتی وارد منزل می‌شد، کفش‌هایش را در می‌آورد و داخل آن می‌گذاشت و یک جفت دمپایی برمی‌داشت و می‌پوشید.

حاج مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بود؟

ایشان هم خیلی مراعات می‌کرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمی‌گفت و تذکر نمی‌داد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم می‌رفتم و رفت و آمد می‌کردم و برخی از کار‌های منزل امام از جمله اتوکردن لباس‌های امام و خانم را انجام می‌دادم و آقا مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود می‌شستند و من هم اتو می‌کردم. امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در این‌جا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود.

همان‌طور که همه می‌دانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی می‌کرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همین‌طور بود؟

همان‌طور که گفتم آقا مصطفی مثل بقیه آخوند‌ها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمی‌کرد و به من نمی‌گفت این جوری رو بگیر و یا آن‌گونه که در میان زنان نجف، به‌خصوص زن‌های روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمی‌خواست مثل آنها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری می‌کردند و اگر بدون پوشیه بیرون می‌آمدیم، به امام خبر و گزارش می‌دادند.

یادم هست یک روز که پوشیه‌ام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیه‌ات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیز‌ها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و می‌گفت اگر به خاطر امام نبود، در این‌جا نمی‌ماندم و به ایران برمی‌گشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران می‌آمد دستگیر می‌شد.

اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید.

ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت.

من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه می‌گفتیم و زن خیلی فهمیده‌ای بود و علیرغم بی‌سوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام می‌گذاشت، نقل می‌کنم؛ چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچه‌ها خوابیده بودم.

ننه می‌گفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه می‌گفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه رو به روی در خانه بود و می‌توانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج می‌شود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه می‌کرد و پس از اذان، نماز صبح را می‌خواند و می‌خوابید.

آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم از آنها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمی‌شود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا می‌زنم بیدار نمی‌شود.

من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است.

ننه فوری از خانه بیرون رفت تا همسایه‌ها را صدا بزند و کمک بگیرد که دیده بود آقای دعایی در همسایگی ما بود، ننه قضیه را به آقای دعایی گفت و ایشان به همراه چند تن از همسایه‌ها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.

واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟

ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوق‌العاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمی‌کرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه می‌کرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش می‌انداخت، برمی‌داشت و روی سینه‌اش می‌گذاشت و اشک می‌ریخت و گریه و زاری می‌کرد. به حسین هم فوق‌العاده علاقه داشت و عاشقانه به حسین علاقه و محبت می‌ورزید و حسین در بچگی مدت‌ها پیش ایشان بود و محبت خانم به حسین را من نمی‌توانم بیان و توصیف کنم.

خازن‌الملوک، مادر خانم که آن زمان سالانه، هشت، نه ماه به نجف می‌آمد و پیش ما می‌ماند، به من می‌گفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار این‌جا بماند، چون خانم از شدت علاقه‌ای که به حسین دارد، نمی‌تواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم لوس و ننر می‌شود و نمی‌تواند به خوبی درس بخواند؛ چون خانم به حسین می‌گفت اگر دوست نداری، مدرسه نرو! به همین جهت خازن‌الملوک به من کمک کرد تا حسین را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسه‌اش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود.

ناگفته نماند که خود آقا هم به حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت و من یادم هست یکی از دختر‌های آقا و عمه بچه‌ها به امام اعتراض کرد که چرا به بچه‌های من این‌قدر علاقه و توجه نشان نمی‌دهید؟ آقا هم فرمود حسین بچه من و قلب من است. علاقه و محبت امام به بچه‌های من هم خیلی زیاد و غیرقابل توصیف است. برخورد و التفاتی که امام با بچه‌های من داشت و با هیچ کس دیگر نداشت و وقتی حسین پیش ایشان می‌رفت، می‌گفت بنشین و یک میوه و مثلاً پرتقال بخور تا ببینم که تو خوردی. با مریم هم مثل حسین رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفت‌آمیز داشت. این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی گفت من از علاقه فوق‌العاده شما به این بچه‌ها تعجب می‌کنم. امام هم فرمود اگر نوه‌دار بشوی، احساس مرا درک می‌کنی.

یادم هست مریم وقتی به سن مدرسه رفتن رسید، حاج آقا مصطفی او را به جای مدرسه رسمی، به آموزشگاه زبان عربی و قرآن که خواهر مرحوم شهید صدر تأسیس کرده بود فرستاد و مریم به خوبی زبان عربی و قرآن را فراگرفت، به طوری که خود خانم صدر آمد و گفت مریم مثل بلبل عربی حرف می‌زند، چرا شما نمی‌گذارید به مدرسه برود و درس بخواند؟ قرآن را نیز در همان سن کم خیلی خوب یاد گرفته بود و گاهی پیش آقا می‌رفت و در حالی روسری ژرژت سفید به سر کرده بود، با لهجه عربی قرآن می‌خواند که آقا خیلی ذوق می‌کرد و خوشش می‌آمد و لذت می‌برد. پس از این که مریم زبان عربی را یاد گرفت، برخلاف دختر‌های سایر علما و روحانیون به مدرسه رفت و، چون از هوش خیلی بالایی برخوردار بود، در درس هم پیشرفت بسیار خوبی داشت.

حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟

خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی مانده‌اند.

علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟

هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیرو‌های دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.

دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من می‌گفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای این که من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است.

شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟

حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوند‌های دیگر نداشت و مثل آخوند‌ها نعلین نمی‌پوشید و کفش‌هایش از خارج می‌آمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود. آقا و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا می‌خورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران می‌آمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای این که ایشان تنها نباشد، پیش امام می‌رفت و با ایشان غذا می‌خورد.

یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است. بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی می‌رفت و موقع غذا خوردن، کنار امام می‌نشست و فقط نگاه می‌کرد و لب به غذا نمی‌زد و امام هم انگار نه انگار، به غذا خوردن ادامه می‌داد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمی‌کرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند.

به هر حال آقا و خانم خیلی مرتب و منظم و دقیق بودند؛ چون خانم که اصالتاً تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقای خمینی هم اصالت خانوادگی بالایی داشت و برادر ایشان، مرحوم آقای پسندیده هم یک آدم حسابی به تمام معنا بود.

حسین آقا می‌گفت بعد از رحلت حاج آقا مصطفی اگر جریان انقلاب و مبارزه پیش نمی‌آمد و فکر و ذهن امام معطوف به این مسائل نمی‌شد، امام از غصه مرگ حاج آقا مصطفی دق می‌کرد و از دنیا می‌رفت.

بله، همین‌طور است و واقعاً آقا علاقه زیادی به حاج آقا مصطفی داشت، ولی سیستم و شخصیت ایشان طوری بود که ناراحتی و غم و غصه خود را بروز نمی‌داد.

 

شخصیت و رفتار امام چطور بود؟

آقا هم جزو بهترین شخصیت‌هایی بود که من دیده بودم. آقا، هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن بود و یادم هست شب‌ها که برای نماز شب بلند می‌شد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب می‌گذاشتم و می‌بردم و کنار سجاده ایشان می‌گذاشتم تا میل کند. من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات آقا خوشم می‌آمد و هیچ وقت کاری نکرد که من ناراحت بشوم و خیلی به من علاقه داشت و همان‎طور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود و یادم هست یک بار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت.

یک بار به ایشان گفتم شما که در خمین بزرگ شدی، چرا این قدر مدرن و امروزی و تمیز و مرتب هستی؟! ایشان هم می‌خندید.

من با این که مَحرم امام بودم، اما با چادر چیت خانگی پیش ایشان می‌رفتم و حاج آقا مصطفی به من می‌گفت چرا با چادر پیش آقا می‌روی؟! من هم در جواب می‌گفتم ما در خانواده خودمان این‌جوری بودیم و عادت کردیم تا این که احمد آقا ازدواج کرد و خانم ایشان بدون چادر پیش امام می‌آمد.

حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب زنده‌داری و مناجات بود؟

بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ به‌طوری که وقتی مسافرت می‌رفتیم، به من می‌گفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار! من گمان می‌کردم قصد شوخی دارد و سر به سر من می‌گذارد؛ اما دیدم خیلی جدی می‌گوید وقتی بیرون می‌آییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و به‌راحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوند‌ها دارند نبود.

در باره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟

امام موسی صدر خیلی با حاج آقا مصطفی دوست بود و در نجف به منزل ما می‌آمد و گاهی در منزل ما می‌خوابید و یادم هست که، چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون می‌زد. ناگفته نماند که امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیک‌تر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود یازده سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ده سال از من کوچک‌تر است و درس‌خوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی می‌کند و الان که من زمین‌گیر شده‌ام، تلفنی با هم ارتباط داریم.

اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقامصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟

حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم.

tags # امام خمینی سایر اخبار آیا قدرت‌های فوق‌بشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت‌ می‌رسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام می‌شود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی می‌کنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه می‌شود؟

دیگر خبرها

  • کلاس تمام دانشگاه امروز به مدت ۲ ساعت تعطیل شد
  • کلاس‌های پیام نور امروز به مدت ۲ ساعت تعطیل شد
  • مدیریت بحران شهرستان خوروبیابانک ار امکانات کافی برخوردار نیست
  • واحدهای تولیدی راکد و نیمه‌تعطیل کردستان شناسایی شود
  • تشکیل ۸ کمیته روانشناسی برای نیروهای وظیفه
  • تشکیل ۸ کمیته روانشناسی برای نیرو‌های وظیفه
  • اصرار شنبه‌ای‌ها و مقاومت پنجشنبه‌ای‌ها
  • انتقاد تند اتاق اصناف به تعطیلی پنجشنبه‌ها؛ خودتحریمی بزرگ در کمین ایران
  • حرف‌های جالب عروس بزرگ امام: نمی‌خواستم ازدواج کنم اما.. /آقا مصطفی، روحانیِ مدرنی بود و در حجاب سختگیری نداشت
  • بهترین ساعت برای مصرف ویتامین D صبح است یا شب؟